دو روز قبل از ولنتاين:
پسر اولی: پسر بازم امسال خل نشی و يه شبه كل حقوق يه ماهت رو براش خرج كنیها...! از من ياد بگير! هر سال يه هفته قبل از ولنتاين باهاش قهر ميكنم كه خرج رو دستم نيفته! دو روز بعد از ولنتاين هم دوباره بهش زنگ ميزنم و باهاش آشتی ميكنم...!
پسر دومی: آخه نميشه كه مهدی جون! حداقل يه دسته گل بايد براش بخرم و شام ببرمش بيرون! اگه امسال گردنبند براش نخرم كه تا دو سال باهام حرف نميزنه! گردنبد بدون گوشواره هم كه خوبيت نداره!
* * *
دختر اولي: اي بخشكي شانس! ولنتاين رسيد و من هنوز هيچكي رو پيدا نكردم كه خرش كنم تا برام كادو بخره...! امسال خوردم به پيسي!
دختر دومي: نگران نباش بابا! ماشالله خر زياده! از من ياد بگير! هر سال دو تا دو تا كادو ميگيرم! بهت قول ميدم يه خورده زرنگ بازي در بياري تو هم امسال مثل من دوتا كادو ميگيري!
* * *
شاگرد رستوران: اوسا؟ اين غذاهايي كه اضافه مونده چيكار كنيم؟
صاحب رستوران: بذار تو يخچال دو سه روز ديگه كه ولنتاين ميشه اينجا شلوغ ميشه استفاده ميكنيم!
* * *
شاگرد گلفروش: آقای گلزاری؟ اين گلها داره پلاسيده ميشه! بريزمشون دور؟
گلفروش: چيچي؟ بريزيشون دور؟! همينها رو يكي دو روز ديگه مردم تو صف واميستن كه دو سه برابر قيمت بخرند!
* * *
سرباز اولي: حسيني؟ جناب سروان بهت مرخصي داد بالاخره؟
سرباز دومي: نه! هرچي بشش التماس كِــردُم كه بايد برُم شهرستون عروسي خالومون، تو جلدش نرفت كه نرفت! گفت كه بايـِــد بُموني اين هفته سرمون شلوغه! بايد عشاق رو بگيريم بندازيم تو مينيبوس!
* * *
طلافروش اولي: آقای جواهريان؟ به نظر شما اين همه جنس بنجل توي انبار داريم چيكارشون كنيم؟
طلافروش دومي: كاري نداره كه عزيز من! همه رو بيار بزار تو ويترين... بهت قول ميدم دو روزه آبشون ميكني!
دو روز بعد از ولنتاين:
شاگرد گلفروش: آقای گلزاری! راست ميگفتيها!
شاگرد رستوران: اوسا! شما راست ميگفتينها!
طلاساز دومي: آقاي جواهريان! راست ميگفتيها!
سرباز دومي: جناب سروان راست ميگفتها!
پسر دومی: مهدی جون راست ميگفتيها! عجب خريتي كردم!
دختر دومي: ديدی راست ميگفتم! خر زياده!