بچه ها يه تاپيك ايجاد كردم كه بتونيم خاطرات دوران مدرسه رو توش بگيم
البته در اين كه من كوچيك ترين عضو سايت هستم شكي نيست
اما ميخوام خاطراتمون رو بگيم و قسمت كنيم
اولين خاطره رو هم من شروع ميكنيم.
كلاس پنجم بودم كه خيلي شر بودم و اينا!!
با بچه ها هماهنگ كرده بوديم كه كسي لو نده
نقشه اي داشتيم كه صندلي معلم هنرمون(كه يه خانوم فشن بود) رو لق كنيم و ايشون
داشتم كارهاي اوليه رو ميكردم كه ناظم اومد و دست منو در حال لق كردن چوب زير صندلي ديد!
گفت چه غلطي داشتي ميكردي؟
منم دروغ گفتم آقا يه كاغذ زير اون بود قايم كرده بودم ميخواستم بردارم
گفت چه كاغذي؟
منم خداروشكر يه برگه امتحاني تا شده كه رياضي به علت تقلب صفر داده بود و از لجم گذاشته بودم جيبم رو از جيب روپوشم در اوردم و گفتم بفرماييد آقا
گفت خاك برسرت اين چه نمره ايه؟
گفتم شرمنده ديگه آقا تكرار نميشه!!!
خلاصه دست به سرش كردم و رفت بيرون
منم به بچه ها گفتم بيخيال شيد بچه ها دهنم سرويس شد.
نقشه ي ما نا تمام موند تا پارسال!
كه اونم توي يه پست ديگه بهتون ميگم